خاطرات نظامیان انگلیسی(طنز)
tiktak بزرگترین وبلاگ تفریحی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
عشق پاک من و احمد جونم
.
دانلود
جک
شعر
...
دوران دبیرستان
شعر
انواع عکس ها
شعر
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان tiktak و آدرس tiktak5000.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 169
بازدید کل : 44807
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
tiktak

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:خاطرات نظامیان انگلیسی(طنز),طنز,داستان طنز, :: 13:19 :: نويسنده : tiktak

سوم فروردین
ما امروز به خاك ایران تجاوز كردیم همه اش هم تقصیر فیلیكس بود چون هرچه من به او گفتم كه ما وارد آبهای نیلگون خلیج فارس شدیم اون گفت نه نشدیم جی پی اس نشون میده كه نشدیم. راست هم می گفت ولی باز هم تقصیر اون بود چون من صد دفعه گفتم از این جی پی اس های ارزان ژاپنی نخریم بریم جی پی اس صاایران بخریم كه الان صنعت الكترونیك دنیا رو قبضه كرده و یك اینچ هم خطا نداره ولی به گوشش نرفت كه نرفت.

چهارم فروردین
این ایرانی ها واقعا مهمان نوازند. دیروز وقتی ما خواستیم از قایق تندرو پیاده شیم هرچی من خواستم كرایه ی قایق را بدم آن آقا ریشوئه كه پشت تیربار بود گفت نه، حساب شده. وقتی هم كه ما پیاده شدیم فرش قرمز انداخته بودند و دو تا دختر سیاه سوخته آمدند دسته گل به ما دادند و گروه سرود هم آهنگ ورزشكاران پیروز بادا رخشان چون گل هر روز بادا را اجرا كردند و خلاصه كلی تحویلمون گرفتند.

پنجم فروردین
اینجا عید است انگار. ایرانی ها هم بابانوئل دارند منتها یك مقدار ریش اش را بد اصلاح كرده و كلا جوادتر از بابانوئل است. ایرانی ها در عید نوروز به دیدن هم می روند و هی تخمه می خورند و هی همدیگر را می بوسند البته مردها مردها را و زنها زنها را.اینجا به ما یك آپارتمان داده اند كه چهارده نفره تویش زندگی كنیم، یك آپارتمان را هم تكی داده اند به فی. هرچه هم كه ما می گوییم خب این چه كاریه كه ما توی این آپارتمان پای یكی مان توی دهن آن یكی باشد و مثل ساردین بخوابیم و فی تنهایی توی آن آپارتمان باشد به خرجشان نمی رود و می گویند اختلاط زن و مرد نباید باشد. فیلیكس به آنها گفت بابا ما توی ناوچه كه بودیم همه یك جا می خوابیدیم هیچ مساله ای هم نبود. ولی اینها با وجود اینكه خیلی مهربان هستند به خرجشان نمی رود.جان گفت:ولی این كار شما مصداق انفرادیست.ولی آقا ریشوئه گفت:تقصیر ما نیست اگر شما دو تا زن در پرسنل تان داشتید الان آن خواهر در انفرادی نمی افتاد.یك روسری هم سر فی كرده اند كه شده عینهو كلفت های داستان های دیكنز.

ششم فروردین
امروز تورلیدرمان آمد و ما را برد دیدن كاخ های شاه. توی راه گفت كه شاه و درباریان چقدر پول ملت را حیف و میل می كرده اند و كاخ هایشان را پر از اجناس آنتیك كرده بوده اند. ما كه هرچه اتاق های كاخ را دیدیم خالی بود. یك جا فقط یك میزناهارخوری بود كه می گفتند خیلی گران است و شاه پشت آن بیت المال را میل می كرده. یك جا هم یك میز تحریر بود كه من از تور لیدر پرسیدم این چرا باقی مانده؟ كه تور لیدر تكانش داد و دیدیم لق می زند و قابل استفاده نبوده.در كل اصلا از آن زرق و برق كاخ های مشرق زمین خبری نبود و من فهمیدم رسانه های ما چقدر به ما دروغ می گفته اند. بعد ما را بردند موزه جواهرات سلطنتی كه خیلی زیبا بود و ما پرسیدیم اگر شاه اینقدر بد بوده برای چی اینها را بار نكرده ببرد؟ گفتند چون ملعون فكر می كرد بر می گردد مثل بیست و هشت مرداد.آقاهه این را با یك اخمی گفت كه ما مجاب شدیم.

هفتم فروردین
امروز تور لیدرمان ما را صبح زود بیدار كرد و گفت می خواهیم برویم شمال و نمك آبرود. ما كه خوابمان می آمد گفتیم مگر مریضیم این وقت صبح سپیده نزده برویم، ما را در دوره ی آموزشی هم این ساعت بیدار نمی كردند. گفت اگر نرویم جاده بسته می شود. گفتیم یعنی چی بسته می شود؟ گفت چیز مهمی نیست ولی یك سنگی، بهمنی، صخره ای، كوهی می افتد روی سرمان.مساله ای نیست. هرسال همین است. گفتیم نمی شود با هواپیما برویم؟ گفت آنكه خطرش بیشتر است، هر شش ماه یك هواپیما یا می افتد یا به كوه می خورد یا آتش می گیرد یا می افتد داخل رودخانه اگر هیچكدام از اینها هم نشود شما امپریالیستها با موشك می زنیدش. گفتیم با قطار؟ گفت آنكه هر دو سال یك بار یا منفجر می شود یا از خط خارج می شود یا اگر هیچی هیچی نشود آنقدر سریع است كه سیزده به در می رسیم مرزن آباد. گفتیم حالا چرا اصرار دارید ما از تهران برویم. گفت چون ما فكر می كردیم تهران عید خلوت می شود ولی نشد و همانجور شلوغ و آلوده ماند و در این تهران ماندن مصداق بارز شكنجه است و شما كه نمی خواهید فردا ما را برای این مورد هم ببرند شورای امنیت. دیدیم طفلك راست می گوید. این شد كه راه افتادیم.

هشتم فروردین
واقعا این ایرانی ها جماعت از جان گذشته ای هستند و بدا به حال كشوری كه بخواهد با آنها سرشاخ شود.دیروز قبل از اینكه وارد جاده شویم پلیس راه را بسته بود و می گفت كوه ریزش كرده و جاده بسته است. اما ایرانی ها با اصرار از پلیس می خواستند كه به آنها اجازه ی عبور بدهند. حتا چند ماشین رفتند توی خاكی و دررفتند. ما برگشتیم. لوییز گفت اینها كه برای متل قو حاضرند اینجور به استقبال مرگ بروند برای چیزهای مهمتر چه می كنند؟ به هرحال هرچه بود به خیر گذشت. وقتی به آپارتمان برگشتیم برایمان تلویزیون آوردند و مجبور شدیم چند سریال بامزه را ببینیم كه واقعا مصداق بارز شكنجه بود و لوییز كه حسابی عصبانی شده بود به تورلیدرمان گفت حتما این مساله را به صلیب سرخ اطلاع خواهد داد كه تورلیدرمان ترسید و رفت دی وی دی فیلم سیصد را آورد كه نشستیم و دیدیم و دهانمان باز ماند كه فیلمی كه هنوز توی دنیا روی پرده است چطور دی وی دی اش اینجا پیدا می شود كه تورلیدرمان گفت تازه آن را از كنار خیابان خریده نیم پوند كه ما واقعا سورپریز شدیم و تری گفت دنیا چطور می خواهد اینها را تحریم كند؟

نهم فروردین
با اینكه ایرانی ها خیلی مهمان نوازند ولی امروز در كل روز كسل كننده ای بود و اینجا هم عین لندن هوا بارانی بود و انگار نه انگار ما آمده ایم تعطیلات آفتاب بگیریم. كه تورلیدرمان توضیح داد برای اینكه ما احساس غربت نكنیم متخصصان جوان ایرانی با باروری مصنوعی ابرها خواسته اند محیطی شبیه لندن را برایمان ایجاد كنند.بعد جو از تورلیدرمان خواست كه یك تیغ ویلكینسون در اختیارش بگذارد كه تورلیدرمان گفت فقط ژیلت داریم و متاسفانه در تقسیم بندی بازار ایران فقط چای و مایع ظرفشویی به انگلیس رسیده و تیغ در انحصار آلمانهاست و اتومبیل در اختیار فرانسوی ها و كلا هر چیز بنجل دیگر در اختیار چینی ها. آخر سر هم یك تیغ سوسمار نشان به جو داد كه ما فهمیدیم بیخود نیست اجناس ایران بازار دنیا را قبضه كرده است. دكتر به جو گفته كه اصلا رد بخیه ها روی صورتش نمی ماند. خدا كند!

دهم فروردین
امروز ما را برای تماشای یك مسابقه ی فوتبال به بزرگترین استادیوم ایران بردند كه یك داربی حساس از سری مسابقات لیگ برتر ایران بود. واقعا بازی زیبایی بود و آدم را یاد بازیهای زمین خاكی های چهارصد دستگاه لندن می انداخت. اما تماشاچیان بازی از ایرانی های فیلم سیصد وحشی تر به نظر می رسیدند و به نظر من صدهزارتا از اینها یك شبه اروپا را می توانند بگیرند.

یازدهم فروردین
این ایرانی ها واقعا مهمان نوازند. آنقدر مهمان نوازند كه اشك آدم را درمی آورند. امروز فیلیكس به مهماندارمان گفت آخر این چه مهمان نوازی ایست كه شما دارید؟ ما چقدر شنیتسل مرغ بخوریم؟ حالمان به هم خورد حتما باید بروم شورای امنیت. برایمان خاویار بیاورید. مهماندارمان با لحنی كه دل سنگ را آب می كرد گفت در ایران خاویار پیدا نمی شود ما همه اش را می فرستیم برای سایر مردم دنیا. فیلیكس گفت: پس پسته بیاورید. مهماندارمان گفت پسته خیلی گران شده چون ما همه اش را صادر می كنیم به كشورهای شما. الان مردم ما فقط تخمه ژاپنی می خورند. بعد در حالی كه اشك می ریخت گفت اصلا این فرشی كه شما رویش نشسته اید و شطرنج بازی می كنید ماشینی است چون ما ایرانی ها راضی نمی شویم خودمان روی فرش دستباف بنشینیم وقتی دنیا روی زیلو می نشیند برای همین دست بافهایش را می دهیم به مردم دنیا و خودمان از بلژیك و چین و هند و تركیه و مراكش فرش ماشینی وارد می كنیم. به اینجا كه رسید تقریبا تمام بچه ها از خود بیخود شده بودند و جان رفت وسط یاران چه غریبانه را خواند و یك نیم ساعتی همه سینه زدیم و صفایی كردیم.

دوازدهم فروردین
امروز یك روز ملی برای ایرانیان مهمان نواز است. امروز ما را بردند میدان انقلاب كه چهار ساعت جشن ملی در آنجا برگزار می شد و واقعا خوش گذشت و ما فهمیدیم ایرانی ها خیلی خوشحالند و همه اش جشن و عید و تعطیلی و از این چیزهاست و دیگر وقتی برای جنگ یا انجام عملیات تروریستی ندارند و رسانه های ما همه اش دروغ می گفته اند.كارمن وسط جشن یكهو اختیارش را از دست داد و با مشت گره كرده فریاد زد: مرگ بر انگلیس! و فیلیكس هم گفت كاش ما آنروز با آن وانت سنگ می رفتیم دم سفارت انگلیس و یك درسی به این اینگیلیسیا می دادیم.

سیزدهم فروردین
امروز روز طبیعت است و ایرانی ها به كوه و در و دشت رفته و از درخت می روند بالا. ما را بردند تپه های عباس آباد كه چون تورلیدرمان یك وجب جا هم برای نشستن ما پیدا نكرد مجبور شدیم برگردیم.
امروز یك خبر بد هم به ما داده شد.اینكه تا دو روز دیگر باید به انگلیس برگردیم. تری گفت اعتصاب غذا خواهد كرد و نمی خواهد از ایران برود. جان هم پا به زمین می كوبید و می گفت:نمی خوام، نمی خوام.ولی عصر ما را برای پرو لباس بردند هاكوپیان و برای همه ی مان كت و شلوار های قشنگی خریدند كه رنگ آبهای نیلگون خلیج فارس بود. بعد این آقای مسابقه ی محله آمد و به اشلی گفت ده بار بگو خلیج همیشگی فارس مال ماس و اشلی هم گفت و برنده شد و ما دست زدیم. بعد هم فیلیكس از آن آقا ریشوئه پرسید چرا تا امروز ما را نگه داشتید؟ آن آقا گفت خب چون رفتن شما یك سری كار اداری داشت و تا سیزدهم هم كه همه جا تعطیله. فیلیكس گفت: پس چرا چهاردهم ما را نمی فرستید؟ كه آن آقا گفت:ای بابا! بعد از سیزده روز تعطیلی چهاردهم كی حال كار كردن داره. ولی شب كه برگشتیم با اینكه علف هم گره زده بودیم حال همه بد بود كه یك دفعه جان بلند شد و شروع كرد به خواندن چنگ دل آهنگ دلكش می زند...ناله ی عشق است و آتش می زند كه كلی گریه كردیم تا صبح شد.
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: